سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.06.05

سلام فردا امیرعباس کوچولوی ما دو ماهش تمام میشه و این یعنی زدن واکسن ... بیشتر از دوهفته هست که فکرم برای فردا داغونه الان از باباش خواستم نگهش داره تا من کمی بنویسم شاید ارومتر بشم. از هرکی که میتونستم پرسیدم که باید امروز صبح چه کنیم تا پسر کوچولوی ما کمتر درد بکشه کمتر اذیت بشه و از اون مهمتر خودم ارومتر باشم تا این استرس خودم رو به اون انتقال ندم. خیلی شنیدم اما نمیدونم چرا اینطوری شدم؟ میگن افسردگی بعد از زایمان گرفتم ... حتماگرفتم دیگه .... اصلا از کاه کوه میسازم وقتی غروب میشه حالم خیلی خراب میشه و وقتی تنهام صدبرابر بدتر میشم. همش احساس ناتوانی و عجز دارم وقتی گریه میکنه میخوام موهام رو بکنم هرکاری میتونم بکنم تا ار...
6 شهريور 1393

93.06.03

سلام تقریبا این روزها کمتر فرصت پیدا میکنم که بنویسم. البته امیرعباس پسر خوبیه و اذیتم نمیکنه فقط باباش اونو بغلی کرده و باید از صبح که میره سرکار تا بیاد همش یا بخوابونمش یا بغلم باشه یا باهاش بازی کنم خلاصه وقت خالی زیادی ندارم که اگر هم داشته باشم صرف شستن کهنه هاش و کارهای خونه میشه. از پنجشنبه خداروشکر خیلی ارومتر شده انشاالله که این هفته هم اروم باشه. پنجشنبه باید واکسن دوماهگی بزنیم خیلی نگرانم انشالله که خیلی اذیت نشه  
3 شهريور 1393

93.05.30

سلام بالاخره اینترنت درست شد و منم وقتی پیدا کردم برای نوشتن. این دو هفته گذشته خیلی سخت گذشت. تقریبا از روزیکه امیرعباس رو ختنه کردیم همه شبها بی تاب بوده و گریه کرده. بعضی شبها انقدر گریه کرده و بی تاب بوده که نمیدونستیم چی کارش کنیم. دوشنبه شب این هفته بردیمش بیمارستان کودکان مفید از بسکی بی تاب بود و گوشهاش رو میکشید. دکتر گفت که گوشهاش حساسیت شده و باید بگردید و ببینید به چی حساسیت پیدا کرده؟ چه مصیبتی مگه به این راحتی میشه فهمید. براش رانیتیدین و سیتریزین و گریپمیکسچر تجویز کرد و پماد تریامسینولون برای زدن به گوشهاش... اون شب رو استفاده کردیم فرداش هم همینطور ... خاله نسرین ادرس دکتر فراشاهیان رو داد و گفت که دکتر خیلی خوبیه ب...
30 مرداد 1393

93.05.19- ختنه امیرعباس

ختنه امیرعباس سلام بالاخره دلمون رو به دریا زدیم و تصمیم گرفتیم امیرعباس رو برای ختنه ببریم. فقط سعی کردیم نزدیکترین جا به خونمون باشه که توی گرما اذیت نشه. وای چه روز سختی بود. از صبح از استرس داشتم خفه میشدم نمیتونستم چیزی بخورم. بغض گلوم رو گرفته بود وقتی به امیرعباس نگاه میکردم پشیمون میشدم و میرفتم سمت تلفن به بابایی بگم که نیاد یه روز دیگه میریم اما هرچی فکر میکردم می دیدم این کاریه که بالاخره باید انجام بشه و هرچی زودتر بهتر و باید صبوری کرد. ساعت دوازده و نیم مطب دکتر بودیم. خداروشکر که دکتر خانم بود و البته خیلی خوش اخلاق (خانم دکتر جذبی) و اجازه داد مامانی پیش تو باشه البته امیرعباسی که بخاطر امپولهایی که زده بود تقر...
20 مرداد 1393

93.05.18

سلام بالاخره بعد چند روز قطع بودن اینترنت و باکلی دردسر برای خواباندن امیرعباس فرصت شد که بنویسم. متاسفانه علیرغم اینکه بیشتر روزها رو گرسنه هستم و مراعات خیلی چیزها که چی بگم تقریبا همه چیز رو میکنم توی هفته گذشته دوبار امیرعباس شب از درد یکساعتی گریه کرده. دیشب که ظاهرا هم گوشش درد میکرد هم دلش یه شبم دل درد بدی داشت که نوشتم. هیچی بدتر از این شرایط نیست که بچه ات داره درد میکشه به همه چیز متوسل میشی از عرق نعنا و داروهای دل درد گرفته تا روغن زیتون و حیوانی و خلاصه هرچیزی که بشه با اون درد بچه رو کم کرد و ارومش کرد. دیشب خیلی گریه کرد بدجوری نااروم بود اما بالاخره ساکت شد و خوابید. وقتی اینطوری میشه خیلی احساس میکنم مستاصل شدم ...
18 مرداد 1393