سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.04.10

سلام پسر قشنگم خداروشکر دیشب نافت افتاد ... کلی خوشحال شده بودم آخه موقع مشما عوض کردن خیلی اذیت میشدی همینطور موقع بغل کردن ... اما حالا خداروشکر راحت شدی هم خودت هم من ... دیروز هم مثل روز قبل از ساعت 3 تا 11 شب خوابیده بودی و هرچی من و بابایی باهات بازی کردیم و شیطونی کردیم و اذیتت کردیم بیدار نشدی شب هم مامان جون و باباجون و دایی اینجا بودن اما موفق نشدن بیدارت کنن و تو همش خواب بودی و کلی از این قضیه شاکی بودن. اما بعد از رفتن اونها بیدار شدی و شیر خوردی و تقریبا مثل شب قبل تا نزدیکای 2 بیدار بودی. اما در کل پسر خوبی هستی. اروم و خدا کنه همیشه همینطوری باشی سالم و اروم... اما مامانی خیلی نگران زردی توست... امیدوارم بالا نره و به خیر...
10 تير 1393

93/04/09

سلام پسر قشنگم امروز با بابایی رفتیم آزمایشگاه برای غربالگری( تیروئید و فاویسم) الهی قربونت بشم پاشنه پات رو سوراخ کردن. بعدش رفتیم یه آزمایشگاه دیگه برای زردی و ایندفعه هم دست ناز و کوچولوت رو سوراخ کردن تا ببینن که خدایی نکرده زردی نداشته باشی قشنگم. جواب زردی رو بردیم درمانگاه به خانم دکتر نشون دادیم و گفت خداروشکر بد نیست و مشکلی نداری. خانم دکتر مهربون تورو وزن کرد ، دارو نوشت، معاینه کرد توام داشتی مثل همیشه از گرما میپختی مامانی. امروز خیلی پسر خوبی بودی و خیلی گریه نکردی و بعد که اومدیم خونه شیر خوردی و خوابیدی. به خدای مهربون میسپارمت عسل مامان و بابا. ...
9 تير 1393

تولد امیرعباس ................

سلام پسر قشنگم روز جهارشنبه از صبح حالم خوب نبود و درد داشتم شب حالم بدتر هم شد یعنی تا صبح همش درد داشتم. ترسیدم زنگ زدم بیمارستان میلاد گفتن بیا حتما ببینیمت... رفتم نوار قلب گرفتن و ... خلاصه گفتن که ساعت 6 دوباره بیا اگر دیر بیای ممکنه توی خونه زایمان کنی و راهی شدیم.. دردهام بیشتر شده بود رسیدیم بیمارستان ... گفتن برو پیاده روی کن ساعت یکربع به هشت بیا تا بستری بشی... تازه فهمیدم نه انگار قضیه جدی شده و موقعشه ... ترس همه ی وجودم و گرفته بود ... تا یکربع به هشت با بابایی توی راهروهای بیمارستان که خلوت بود راه میرفتم و ساعت یکربع به هشت رفتیم اورژانس و دستور بستری دادن تا کارهامونو بکنیم و بخوایم بریم داخل بخش خاله و شوهر خاله و مامان ج...
8 تير 1393

93.04.04

سلام پسر قشنگم روز اول تیرماه صبح رفتم آزمایشگاه برای آزمایش قند که فکر کنم دیگه آخرین آزمایش باشه. فرداش صبح با بابایی رفتیم جواب آزمایش رو گرفتیم الحمدالله 106 بود و کلی پائین اومده بود. بعدم برای چک آپ هفتگی رفتیم بیمارستان میلاد. اما متاسفانه بازم مشکل پیش اومد. بعد از گرفتن نوار قلب دکتر گفت که ضربان قلب جنین بالا و پائین هست و باید سونوگرافی کنیم. دوباره همون مشکلات شروع شد. سونو خوب بود نوار قلب مشکل داشت دوباره راهی اورژانس اصلی بیمارستان شدیم. و تا نوار قلب گرفتیم و برگشتیم خونه ساعت نه و نیم شب بود. مامانی از خستگی توی پله ها سر خورد و دو سه تا پله اومد پائین. فکر کنم دیگه رمقی برای زایمان برام نمونده باشه. دو هفته است دل و کمرم د...
4 تير 1393

93.03.30

سلام یک عکس از سقف اتاق امیرعباس گذاشتم. یک عکس هم ازموزیکال تختش و یک جفت پاپوش خوشگل که قبلا گفته بودم خاله الناز و خاله رویا زحمت کشیدن برای امیرعباس خریدن بازم ممنونم. ...
30 خرداد 1393