سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه سن داره

سیدامیرعباس مامان

95.06.24

1395/6/24 17:07
147 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

روزهای پایانی سومین ماه سومین سال زندگی امیرعباس...

این روزها خیلی عصبی هستم... برای همین امیرعباس هم خیلی عصبی شده ... میخوام از شیر بگیرمش هم دلم نمیاد هم تحمل خودم دیگه تموم شده نمیدونم چی کار کنم؟

زیاد حوصله سر و کله زدن با امیرعباس رو ندارم اونم خوب بچه س دوست داره بازی کنه شیطنت کنه ...

بی حوصلگی من از یکطرف خونه طبقه دوم و بپر بپرهای امیرعباس و داد زدن و ورجه وورجه هاش یکطرف...

دائم باید بگم بشین ... ندو.... داد نزن.... بپر بپر نکن ... اما خودمم میدونم حرف احمقانه ای میزنم ..

خوب بچه س اقتضای سنش هست که اینهمه شیطنت کنه و خوب این یعنی الحمدالله سالمه...

البته غذاش خیلی به هم ریخته ... درست چیزی نمیخوره یک روز که صبحانه و غذا میخوره شوکه میشم...

الحمدالله دو روزه صبحانه نسبتا خوب میخوره البته بیشتر ریزه خواری میکنه ... مثلا امروز صبحانه چند تا لقمه نزدیک شاید ده تا لقمه کوچولو نون و کره مربا خورده اما خوب سیر نشده ... بیسکویت میخوره ... شکلات میخوره ... بستنی میخوره ... پفیلا میخوره .... و سیر میشه ...

الان خوابیده همین ریزه خواری باعث میشه وقتی بیدار شد گرسنه نباشه و ناهار نخوره و همین باعث میشه باز  دو ساعت دیگه گرسنه بشه و هی این چیز و اون چیز رو بخوره و باز شام نخوره...

خیلی ضعیف شده ... شربت اهن و ویتامین هم بهش میدم اما ظاهرا خیلی تاثیرگذار نیست...

خلاصه که حسابی کلافه هستم ... و بی حوصله...

متاسفانه دیروز هم پسر یکی از همسایه هامون که البته دوست قدیمی خانوادگی ما هم هستند جوون الکی الکی فوت شد و به خاک سپرده شد.... نمیتونستم بهشت زهرا برم بخاطر امیرعباس اما خداوکیلی خودمم روحیه ام خیلی خرابه ... بعدازظهر که رفتم خونشون پاهام نمیکشید کلی گریه کردم و داغون برگشتم...

فکرم چند روزه دیگه داغون تر شده از سه روز قبل که میدونستیم چه بلایی سر این بچه اومده تا امروز که دیگه به خاک سپرده شده و تمام شده و اعضای بدنش رو هم اهدا کردند... خدا به مادرش صبر بده

خدا هرگز هیچ کس رو با مرگ عزیزانش بخصوص اولادش امتحان نکنه خیلی سخته ....

بگذریم....

امیرعباس توی این چند هفته گذشته سعی میکنه بیشتر چیزهایی که بهش میگم رو بگم...

اسم حیوانات رو بعضی هاشون رو یاد گرفته .... اسب ...جوجو.... گاو.... بع بعی.... هاپو.... پیشی ....ماهی ....شیر ....

اسم رنگهارو هنوز نتونستم بهش یاد بده خیلی دل نمیده کمی دارم باهاش خمیربازی میکنم البته با احتیاط چون غافل بشه گذاشته توی دهنش...

مامان و بابا رو دیگه همیشه میگه ... دایی رو هم یاد گرفته ... اما به بقیه میگه اچی....

توپ ... قام قام .... هوهوچیچی....  رو بلده ...

هنوز دندونش در نیومده اما ظاهرا مدتیه که خیلی داره اذیتش میکنه چند وقته میخوام پای مرغ بگیرم براش سوپ درست کنم یادم میره همسایه مون میگفت پای مرغ بغیر از کلسیم ویتامین دی داره که باعث میشه زودتر دندونش بزنه بیرون ...

شیطنت هاش که دیگه نگو و نپرس .... هرجا میریم میایم خونه گریه میکنه 

و وقتی خونه هست دو روز نبرمش بیرون بهانه گیری و گریه میکنه...

خلاصه که خدا صبر بهم بده .... فقط همین و سلامتی به همه ی نی نی ها ... و مادر و پدرهاشون...و البته همه ی بچه ها ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)