سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه سن داره

سیدامیرعباس مامان

95.11.05

1395/11/5 18:03
244 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دی ماه بالاخره با همه ناراحتی هاش و غمهاش تمام شد.

5 دی دایی عزیزم عبدالله متاسفانه بعد از 42 روز که توی بیمارستان بستری بودند رحمت خدا رفتند.

از صبح بهشت زهرا بودیم و تا روز هفتم داییم تقریبا همش اونجا مشغول کار و تدارک مراسم بودیم و الحمدالله همه چیز به خوبی برگزار شد ... روحشون شاد

دلم خیلی گرفته بود اخه زیاد از ماه صفر نگذشته بود و تازه از عزا در اومده بودیم که دوباره عزادار شدیم...

تازه یه کمی داشت غم دایی سبک میشد که متاسفانه یه فاجعه بزرگ توی تهران رخ داد.

پنجشنبه گذشته یعنی سی ام دی ماه متاسفانه ساختمان پلاسکو تهران اتش گرفت و ویران شد و کلی ادم بخصوص کلی اتش نشان زیر اوار موندند و با اینکه تا امروز شش روز از این جریان میگذره هنوز دارند اواربرداری میکنند و جنازه پیدا میکنند.... خدا به خانواده هاشون صبر بده روزهای سختی رو میگذرونند و ماهم فقط پای تلویزیون و موبایل ها نشستیم اخبار گوش میدیم و اشک میریزیم و کاری از دستمون برنمیاد متاسفانه ...

خلاصه روزهای سختی میگذره ... یعنی متاسفانه ماه بهمن هم با این غم بزرگ شروع شد اما امیدوارم تا اخرش اینطوری نباشه ...

بگذریم....

درست پنجشنبه اون هفته هم امیرعباس رو بردم کلاس یعنی اسمش رو دو هفته قبل نوشته بودم یک جلسه بردمش دوباره بدجور مریض شده بود و بعد دو بار دکتر بردن و امپول و شربت و قطره و کلی گرفتاری هاش بالاخره با تجویز خودم یعنی دادن شربت الرژی بهتر شد و بردمش کلاس

کلاسش رو خیلی دوست داره .

البته برای سن و سال امیرعباس خیلی هنوز مناسب نیست چون هم هنوز خیلی چیزهارو متوجه نمیشه هم اینکه خوب نمیتونه حرف بزنه اما خوبه که با بچه ها بازی میکنه و بازی کردن رو یاد میگیره

عادت کرده بود هرجایی میرفتیم بچه هارو هول میداد اما حالا بهتر شده خداروشکر

شعر میخونند ... خمیربازی میکنند.... قران میخونند ... نقاشی میکشند ... بازی میکنند

خلاصه کلی بهش خوش میگذره ...

انقدر کلاسش رو دوست داره که تا میگم بریم بخوابیم صبح باید بریم کلاس زود میگه ....باشه ...

و صبح هم تا میگم پاشو میخوایم بریم کلاس دیر میشه .... میگه باشه ...

همین دوساعت خودش هم کلی برای امیرعباس خوبه هم برای من 

منم تو این دوساعت استراحت میکنم بافتنی میبافم با مادر بچه ها صحبت میکنیم و قرار شد از جلسه اینده ان شاالله هرکدوم در مورد مبحثی که برای همه مفید باشه حرف بزنیم.

امیرعباس داره سعی میکنه بیشتر کلمات رو بگه اما هنوز تو جمله ساختن مشکل داره

بیشتر افعال رو که سخته میگه اسم هارو میگه اما جمله ساختن براش سخته انگار

امیدوارم این کلاس رفتن باعث بشه که زودتر صحبت کنه تا بتونه از کلاس هم بیشتر استفاده کنه

امشب قراره مسئول حسیینه ای که میبرمش گروهی رو برای بچه های مهد تشکیل بده و مارو هم عضو کنه تا در جریان چیزهایی که در کلاس گفته میشه قرار بگیریم و عکسهای بچه هارو هم ببینیم.

خلاصه هردومون راضی هستیم از این کلاس...

امروز حسابی هوا سرد شده ... دوباره شهرستان های اطراف تهران و البته شهرری و خیلی جاها برف اومده حتی منطقه های بالای تهران اما این طرف ها کماکان فقط سوز و سرماست متاسفانه

بگذریم ...فعلا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)