سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.12.08

1393/12/8 18:51
140 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بالاخره کامپیوتر درست شد و البته فرصتی برای نوشتن... بعد چهار روز سخت که درگیر تمیز کردن اشپزخانه بودم با وجود امیرعباس که متاسفانه هنوز دندونش در نیومده و بیقراره ... لثه ش تاول زده اب دهنش میاد بی اشتها شده کم خواب شده و .... همه علائم دندون در اوردن هست اما خبری از دندون نیست....

حتی به سفارش عاطفه جون دوستم جلوجلو براش دندونی پختم شاید زودتر در بیاد سوره حجرات رو نوشتم روی دندونش مالیدم اما ... هنوز خبری نیست...

حسابی بیقرار شده و عصبی و دائم غر میزنه شیر میخوره غر میزنه میخوابه غر میزنه و ... حسابی کلافه شده...

برای من روزهای سختی میگذره میخوام از این به بعد یه پست های خصوصی فقط برای خودم بگذارم و از روزهای سخت بنویسم و مشکلات خودم انشاالله.

بهرحال هشت ماهگی امیرعباس با هرسختی و خوشی و ناخوشی که بود گذشت و دو روزه که وارد نه ماهگی شده ...

صبح ها تخم مرغ براش درست میکنم یه روز میخورم سه روز نمیخوره بعضی روزها با سوپ قاطی میکنم میخوره ... سوپش رو دوست داره و تقریبا بیشتر روزها هیچی که نخورده باشه سوپش رو خورده... فرنی بعضی روزها میخوره ... لعاب برنج عشقیه بستگی داره حالش رو داشته باشه یا نه ... اب میوه هم بهش یه روز اب سیب میدم یه روز اب هویج نمیدونم چرا چند روزه اب سیب رو با میل نمیخوره اما اب هویج رو خوب میخوره دوست داره ... سعی میکنم بعد از قطره اهن بهش بدم تا مزه اون قطره لعنتی مزخرف رو ببره ...

امیدوارم همه نی نی کوچولوها خوب و سلامت باشن زیر سایه امیرالمومنین و فرزندان پاکش...

از کارهای جدید امیرعباس اینه که جدیدا زبونش رو توی دهنش کج میکنه و اد اد میگه .... تقریبا دهنش به اندازه عرض شونه هاش باز میشه .... یا ی ی ی ی میگه .... خلاصه این از شیرین کاریهاشه و وقتی توی رورواک هست وامصیبتا همه جا رو به هم میریزه هرچی که به دستش برسه برمیداره به قول قدیمی ها دیگه وقتشه همه چیز رو به دیوار اویزون کنیم... الان که دارم کارهای خونه رو میکنم همش توی فکر اینم وسایل رو چه جوری بچینم این خرابکار نتونه دست بزنه اما شدنی نیست خونه ما کوچیکه و راحت دستش به همه چیز میرسه و جام هم کوچیکه و نمیدونم وسایل رو کجا بگذارم... خلاصه خیلی شیطون و خرابکاره ....

عاشق سیم تلفن و سیم جاروبرقی ... مثل گربه کوچولو میمونه فقط سی ثانیه وقت برد که کاموای منو از هم باز کنه همه رو به طور کامل ...

جالبه علیرغم همه اسباب بازیهایی که بهش میدم عاشق سبد و کاسه و لیوان و قاشق و خلاصه وسایل اشپزخونه هست و این یعنی که امیرعباس به زودی همدم من توی اشپزخونه خواهد بود.... دو روز پیش درحین تمیز کردن اشپزخونه داشتم ادویه ها رو درست میکردم و قابلمه هارو انقدر قابلمه خودش رو زد توی قابلمه بزرگتر که هم قابلمه خودش رو داغون کرد همه قابلمه منو .... وای خدا خودت کمکم کن ....

روزها به سرعت برق و باد میگذره به سرعت هشت ماه گذشت و به سرعت هم سال دیگه این موقع میشه انشاالله .... پارسال اینموقع امیرعباس توی شکم مامانی بود و حسابی لگد میزد و شیطونی میکرد و مامانی تقریبا نود درصد کارهای عید رو انداخت گردن بابایی اما درعوض امسال بابایی فقط نشسته و نگاه میکنه ...بگذریم...

دوست دارم گل قشنگم ... روزهای قشنگ با تو بودن به سرعت میگذره و تو بزرگ میشی و یه روز میری دنبال زندگی خودت و از من دور میشی انشاالله.... انشالله عمرم کفاف بده و ببینم اون روزهارو که تو خوشبخت هستی و زندگی خوبی داری و البته خوشبخت هستید تو و همسرت و ... به خدا میسپرمت

پسندها (1)

نظرات (0)