سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

92.10.08

1393/2/6 16:10
50 بازدید
اشتراک گذاری
سلام فرشته ی کوچولوی ما

دیشب مامانی حالش خیلی بد بود . مجبور شدم برم دکتر.

خانم دکتر نظری میگفتن که اصلا وزن من زیاد نشده. آخه همش حالت تهوع دارم. نمیتونم چیزی بخورم. مامان جون هم کلی دعوام کرد. اما من بی تقصیرم هرچی میخوام بخورم حالم بد میشه.

خاله سمیرا برام کمپوت گیلاس خونگی آورده بود فکر میکردم شیرین باشه و نتونم بخورم اما ترش بود و خیلی خوشمزه دستش درد نکنه.

اما خوب با وجود خوردن قرص نتونستم شام بخورم. بابا محمدرضا هم میلی نداشت. فقط کمپوت رو با قرص خوردم. خانم دکتر میگفت باید شکمم رو گرم نگهدارم و با شال شبها ببندم.

امروز یک کمی بهتر هستم. ورم شکمم کمتر شده. اما حالت تهوع رو دارم با اینکه هم دیشب هم صبح قرص خوردم.

با همه این  حرفها خداروشکر که تو سالم و سرحال هستی. انشاالله اول بهمن معلوم میشه خانم خوشگله هستی یا آقاخوشگله...

بابایی و من که هیچ کلی آدم منتظر هستن تا بدونن.

خاله جونت میگه اول باید به من بگی .... رفته برای تو کلی کفش و لباس قیمت کرده آخه خیلی مهربونه همش به فکر من و توست و دوست داره از حالا کلی ذوق کرده. انشاالله که با اومدن تو گل نازم شادی دوباره ای توی خونه ما بیاد و همه دور هم باشن.

خاله جونت میگه همه مراقبش هستیم ببینیم و تعریف کنیم بعدا معلوم میشه. اما مامان جون و باباجون مثل همه پدر و مادرها خیلی نگران هستن.

برای من برای تو .... انشاالله که صحیح و سالم بدنیا بیای و با خودت روزی و برکت و شادی و سلامتی برای همه بیاری آخه تو سیدی از سلاله پیامبر و حضرت زهرا سلام الله علیها فدات بشم.

قشنگم به خدا میسپارمت نگرانتم ولی امیدم به خداست.

بقیه باشه برای فردا انشاالله خسته شدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)