سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

اردیبهشت 95 دومین سال شروع وبلاگ امیرعباس

1395/2/21 15:44
155 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اعیاد شعبانیه مبارک

ماه رجب گذشت و ما که فیضی نبردیم ان شاءالله بتونیم ازاین ماه پربرکت همگی فیض ببریم.

چیز زیادی برای گفتن نیست... امیرعباس روز به روز بازیگوش تر و شیطون تر میشه و حوصله من هم کمتر میشه متاسفانه...

زیاد بهانه بیرون رفتن میگیره وقتی در اتاق باز میشه مثل یه پیشی کوچولو میخواد فرار کنه.... هرچی هم بیرون باشه بازم انگار سیر نمیشه ومیاد خونه گریه میکنه...

البته حق هم داره ...خونه های کوچیک و دلگیر برای بچه ها خوب نیست ... تا خدا چی در اینده بخواد...

دندون کرسی هاش داره در میاد و حسابی بهانه گیر شده ... دیشب هم پاهاش و دستهاش رو پشه نامرد بدجوری گزیده امروز حسابی قاطی کرده همش میخارونه...

کار من شده از صبح تا شب رسیدگی به امیرعباس و بیرون بردنش ... نزدیک خونه الحمدالله پارک هست اما اون بیشتر وقتها منو گیر میندازه که بریم بالای پل هوایی دم پارک که برای مترو زده شده تا بشینه اونجا و قطارهارو نگاه کنه...

وقتی خونه هستیم با اسباب بازیهاش بازی میکنه یا فوتبال یا با کامیون از سر اتاق میره ته اتاق و برعکس...

بعضی وقتها هم سرگرم تبلت و گوشی من هست... فکر کنم عکسهاش و فیلمهاش رو تا حالا صدبار دیده اما سیر نمیشه ظاهرا...

خوراکش اصلا حساب و کتاب نداره یه روز صبحانه و ناهار و شام میخوره کلی هم بینش هله هوله ...

اما بعضی روزها حتی هله هوله هم نمیخوره فقط بهانه میگیره...

خودم طبق معمول هرماه دوباره مریض هستم سرم و امپول ... میترسم بهانه گیری امیرعباس هم بخاطر مریض شدن باشه که ان شاءالله نباشه ...

روزها مثل هم میگذره تکراری و خسته کننده اما فعلا نمیشه کاری کرد چون امیرعباس نمیگذاره خودم رو سرگرم کار دیگه ای بکنم ... بعضی وقتها بافتنی میبافم اما نمیذاره همش کاموای منو میگیره یا میل رو بالاخره پشیمونم میکنه.

بعضی وقتها کتاب میخونم که نمیگذاره ...خلاصه میگه فقط من ... وقتی هم تلویزیون نگاه میکنیم که واویلا همش راه میره میدوه جیغ میزنه که جلب توجه کنه و نمیذاره چیزی ببینیم و بفهمیم...

اما خدا ان شاءالله هرکسی که دلش میخواد بهش بده تا پدرش رو دربیارهخندونک

اون هفته رفته بودم محل کارم ... زهرا دوست صمیمی من که بیشتر بخاطر اون میرفتم شرکت بالاخره خودش رو بازنشسته کرد... سمیرا هم تا اخر اردیبهشت بیشتر نمیاد میره مرخصی زایمان کوچولوش مثل امیرعباس اول تیرماه بدنیا میاد و احتمالا دیگه نمیاد اونها که نیان دیگه شرکت هم نمیرم چون دیگه کسی نیست که بخاطرش برم ... خیلی سوت و کور شده انگار از وقتی من نرفتم شرکت اونجا هم داغون شده ...حیف

یادش بخیر روزهای خوبی که داشتیم 15 سال ... یه عمره ... کلی خاطره کلی ادم خاطرات تلخ شیرین خوب و بد .... بالاخره گذشت....

فعلا..... برم تا امیرعباس بیدار نشده چند تا عکس هم بگذارم ... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)