سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.02.08

1393/2/8 16:3
67 بازدید
اشتراک گذاری
فرشته ی کوچولوی ما

سلام گل قشنگم

بالاخره وبلاگ تو به روز شد و خاطراتی که تا الان داشتیم نوشتم و به پایان رسید. اگر عمری باقی باشه از این به بعد همه چیز به روز میشه انشاالله.

دیروز رفتیم صبح دکتر غدد برای آزمایش سه ساعته نوشت ناشتا بودم پدرم دراومد ساعت ۱۰ ساعت ۱۱ ساعت ۱۲ و ساعت ۱ درست ۴ بار آزمایش خون دادم.

جونش داشت درمیومد. از ضعف و گرسنگی یکطرف از طرفی هم لرز کرده بودم. تا اومدیم خونه ساعت نزدیک دو و نیم بود. توی راه ساندویچ خوردیم رسیدم خونه فقط خوابیدم. داغون بودم.

امیدوارم دیابت بارداری نگرفته باشم توکل به خدا کردم. بابایی میگفت چقدر جالبه تو اصلا تغییر نکردی خانمهای باردار دیگه چقدر تغییر کردن چقدر درشت شدن ... راست میگه چون قدم بلنده خیلی معلوم نیستم توام آقایی شرایط مامانی و درک میکنی نمیذاری زود تابلو بشم فدات بشم الهی

راستی پسرقشنگم دعاهات مستجاب شده ظاهرا ... دیشب داداشی خونمون بود وسایلش رو آورده امروز که پیش من و تو و بابایی بمونه ... توکل به خدا کردم و توسل به امام زمان علیه السلام

حتما خیری درش هست اما خوب خیلی نگران بابایی هستم براش خیلی سخت میشه انشاالله بتونیم برای داداشی زودتر کاری پیدا کنیم. سربازیش انشاالله تا ۲۰ اردیبهشت تمام میشه و راحت میشه

نمیدونم صلاح خدا چیه اما مطمئنم چیزی که خدا برای بنده هاش بخواد بد نیست مطمئنا ....

دوست دارم قشنگم هردوتاتون رو به خدا میسپارم و بابایی مهربون و قشنگت رو ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)