93.02.24

به قول بابایی سلــــــــــــــــــــــــــــــام پسر گلم چطوووووووووره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسر قشنگم دیروز خاله نسرین دوست مامانی مادربزرگ شده البته تازه نیم ساعته مامانی خبردار شده ...

بالاخره دخترکوچولوشون روز میلاد امیرالمومنین علیه السلام بدنیا اومد.

بعد از پسرکوچولوی خاله زیبا(ماهان) نوبت نوه کوچولوی خاله نسرین بود (فاطمه خانم) انشاالله نفر بعدی مامانیه

راستش کم کم دارم میترسم ... همش توکل به خدا میکنم ... میدونم برام سخته هردو حالتش ... اما امیدم

بخداست هرچی خدا بخواد.

فدات بشم که داری تکون میخوری. دیروز کلی پدر مامانی رو درآوردی اونوقت باباجونت ازت تشکر میکنه که مامانی

و اذیت نمیکنی ؟ انقدر تکون خوردی و شیطنت کردی که مامانی حالت تهوع گرفت و ضعف کرده بود .

تا بابایی هست غمت نباشه همه جا طرفدار توست پسر قشنگم. هرچند بعضی وقتها فکر میکنم من از اون بدتر

میشم.

پریشب رفتیم خونه مامان جون بخاطر روز پدر دیدن باباجونی و دادن کادوش. باباجونی برای اولین بار تورو به

اسم صدا کرد و گفت .... امیرعباس چطوره ؟ حس جالبی داشتم. هم خوشم اومد هم خجالت کشیدم.

بابایی مامانی رو گذاشت و رفت هیات مراسم داشتن پیش دوستش اقا مجتبی ... ساعت نزدیک ۱۲ بود اومد.

مجبور شدیم بدون بابایی شام بخوریم بعد من نشستم تا بابایی غذاش رو بخوره. بعدم رفتیم توی حیاط کمک

مامان جون نخود پاک کردیم. البته تو این فاصله هم مامانی داشت لیبل هایی که برای یادبود جشن نیمه

شعبان خاله نسرین داده بود می نوشت. حسابی خسته شده بودم.

خاله جونی برای باباجون تخته خریده بود، دایی جون دمپایی صندل خریده بود من و بابایی هم

پیراهن خریده بودیم. مامان جونی هم براش دو دست فنجان کمرباریک خریده بود.

انشاالله خدا همه پدرهای از دنیا رفته رو قرین رحمت و مغفرت کنه و اونهایی که در قید حیات هستند نگهداره.

دوست دارم گلم می بوسمت و به خدا میسپارمت.