سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.02.30

1393/2/30 12:0
125 بازدید
اشتراک گذاری
فرشته ی کوچولوی ماسلام فرشته ی کوچولوی من و باباییدیروز رفتم بیمارستان میلاد اول یک کلاس داشتیم از ساعت 11 تا 12 (کلاس مراقبت های بارداری) خیلی کلاس خوب و آموزنده ای بود . اومدم وقت دکتر بعدازظهر رو گرفتم. چند تا لقمه نون و پنیر و یه آبمیوه خوردم. بعد دوباره رفتم کلاس ساعت 1 تا 5/2 (کلاس شیردهی) که البته یک جلسه دیگه هم داره که چون مامانی دیر رفته بیمارستان برای تشکیل پرونده مجبوره این کلاس های دو ماه یکبار و دو هفته یکبار بره تا پرونده اش کامل بشه. بعد هم رفتم دکتر. خانم دکتر میگفت خداروشکر تو خوبی. تمام این دو ساعت و نیم کلاس همش ورجه وورجه کردی. نمیدونم بخاطر اینه که خداروشکر سالمی ؟ یا هم سلامتیه هم شیطنت توست ؟درهرصورت خداروشکر که تو سالمی خانم دکتر تا گوشی گذاشت قلب کوچولوت شروع کرد به تاپ تاپ کردن فدای قلب کوچولوت.مامانی خیلی دلش شکسته ... کارش هرشب شده تا صبح راه رفتن و بغض و گریه ... آخه وقتی بابایی بیداره گریه کنم شاکی میشه و میگه فکر تو نیستم ... اما باید یه جوری دلم رو خالی کنم دیگه نه ؟ ...البته بیشتر از اونی شکسته که با گریه درست بشه اما باز بهتر از هیچیه ؟خدا به اونهایی که دلم رو ناحق شکستن رحم کنه ...
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)