93.03.27

دیروز دوشنبه بود و باز چک آپ هفتگی. خداروشکر دیروز خانم دکتر به نوارقلب جنین گرفتن رضایت داد و گفت اگر خوب بود سونوگرافی لازم نیست. که الحمدالله خوب هم بود. موقع نوارقلب گرفتن توی اون بیست دقیقه باید حداقل سه بار حرکت کنی. ده دقیقه ای گذشت اما خبری از حرکت کردن تو نبود. البته میدونستم چرا؟ چون اونجا سرد بود و هرموقع دل مامانی سرد باشه تو یخ میکنی و حرکت نمیکنی. شروع کردم به قربون صدقه رفتن که پسر گلم الان وقت خوابیدن نیست ها مامانی رو ضایع نکن باید تکون بخوری وگرنه دوباره مجبور میشم برم سونوگرافی...

فدات بشم انقدر حرف گوش کن هستی. وقتی میخوای حرکت بکنی اولش یکطرف پهلوم شروع میکنی به لرزیدن بعد هم یه حرکت جانانه  تا آخرش فکر کنم چهار پنج باری حرکت خوب داشتی الحمدالله.

امروز صبح بابایی رفته بود سراغ فنچ هامون براشون دونه بریزه دیده بود جوجه هاش دراومده بعدا هم من رفتم دیدم... وای که چقدر زشت و دوست داشتنی هستن. کلی ذوق کردم. توی این 4 سال هرچی مرغ عشق و فنج گرفتیم مردن اینها اولین سری بودن که تخم گذاشتن و بچه دار شدن اینم از قدم تو بوده گل قشنگم.

دیشب بابایی رفته بود هیات شب ولادت حضرت رقیه (س) بود. خاله نسرین اومد پیش من که تنها نباشم و ازطرفی روز قبلش هم اومده بود که بالشت های مامانی رو درست کنه و براشون رویه بدوزه دستش درد نکنه از یه خواهر مهربونتره. دیشب دوخته بود و آورده بود همه رو درست کرد رختخوابهام رو هم چید و شام نخورده رفت. یه بالشت کوچولو هم برای تو درست کرده بود. رویه تشک تخت تورو هم درست کرد.

خیلی مهربونه یادت باشه جزو اون خاله هاییه که همیشه باید دوستش داشته باشی و حواست بهش باشه اگر کاری داشت چون به من و تو خیلی محبت کرده و البته بابایی ...

پسر قشنگم من و بابایی چشم انتظار دیدن تو هستیم. طاقت بابایی که دیگه تموم شده هرروز بهت میگه پسر گلم بیا دیگه ... هرجا هم میریم میگه ساک تورو هم ببریم شاید لازم بشه... خلاصه مامانی رو کچل کرده دیگه...

اما فقط خدای مهربون میدونه که تو کی قراره بیای گل ناز مامانی و بابا ...

به همون خدای مهربون میسپارمت که من و بابایی جز اون کسی رو نداریم...

می بوسمت...