سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.05.18

1393/5/18 11:17
187 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بالاخره بعد چند روز قطع بودن اینترنت و باکلی دردسر برای خواباندن امیرعباس فرصت شد که بنویسم.

متاسفانه علیرغم اینکه بیشتر روزها رو گرسنه هستم و مراعات خیلی چیزها که چی بگم تقریبا همه چیز رو میکنم توی هفته گذشته دوبار امیرعباس شب از درد یکساعتی گریه کرده. دیشب که ظاهرا هم گوشش درد میکرد هم دلش یه شبم دل درد بدی داشت که نوشتم.

هیچی بدتر از این شرایط نیست که بچه ات داره درد میکشه به همه چیز متوسل میشی از عرق نعنا و داروهای دل درد گرفته تا روغن زیتون و حیوانی و خلاصه هرچیزی که بشه با اون درد بچه رو کم کرد و ارومش کرد.

دیشب خیلی گریه کرد بدجوری نااروم بود اما بالاخره ساکت شد و خوابید. وقتی اینطوری میشه خیلی احساس میکنم مستاصل شدم اصلا دستم به جایی بند نیست. تمام تنم میلرزه و اعصابم به هم میریزه.

همینطوری هم توی این دوران بارداری و بعد از زایمان بخصوص ادم افسرده و غمگین هست وای به اینکه شرایطی هم پیش بیاد که ادم رو داغون تر بکنه بماند...

یه عکس از امیرعباس میگذارم با لباسی که خاله جون فاطمه و مامانی گلش براش اوردن (البته شش تکه هست این دو تا تکه اونه که خیلی هم بهش میاد) ممنونم خاله های مهربون

اینم یه عکس از امیرعباس با کرییری که خاله نسرین جون براش کادو اورده بود دستش درد نکنه خاله نسرین جون یکی از خاله های خیلی مهربون امیرعباسه و یکی از دوستان بی نهایت مهربون مامان امیرعباس خاله نسرین جون روزیکه بدنیا اومد امیرعباس اومد بیمارستان برای مامانی کاچی گرم اورده بود و ماهیچه بعد هم توی ماه رمضان بنده خدا بازم اومد دیدن مامان امیرعباس زبون روزه بازم با کاچی گرم بغیر از اینها تقریبا یک روز درمیان به مامانی زنگ میزنه و حال خودش و نی نی رو میپرسه و مامانی هم بیشتر اوقات از اون میپرسه چی بخوره چی نخوره و چی کار بکنه خدا بهش سلامتی بده و دل خوش ...خاله نسرین هم یه نوه داره که به تازگی بدنیا اومده اسمش فاطمه خانمه تقریبا یک ماه و نیم از امیرعباس بزرگتره خدا حفظش کنه...

ممنونم خاله جون مهربون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)