پایان نه ماهگی و اغاز ده ماهگی و سال جدید و بهار نو
اغاز سال 1394
آغاز سال 1394
سلام روز اول عید روز اول سال نو ناهار منزل مامان جون امیرعباس بودیم یعنی مامان خودم چون خاله جونش میخواست بره مسافرت زود بیدار شدم ... اصلا نخوابیدم ... بعد از ظهر هم بعد از رفتن خاله جون امیرعباس رفتیم خونه عزیز بابایی امیرعباس و مامان بابایی و شب برگشتیم خونه مامان جون ... اخه کلی مامان جون غذا درست کرده بود و مونده بود ... دست به دامان ما شد که اگر شام خونه مامان بابایی نموندیم بریم اونجا ... رسیدیم منزل مامان جون پسرعموی مامانی (اقا حسام و نامزدش) اونجا بودن وقتی اونها رفتند عموی مامانی (عمومنصور و خانواده اش) اومدن و تا رفتن تقریبا دوازده شب شام خوردیم و رفتیم خونه... روز دوم عید رفتیم خونه مامانی بابایی باهاش رفتیم خونه...
نویسنده :
مامان سیدامیرعباس چشم تیله ای
1:10