95.7.21
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین امروز روز عاشورا بود.... متاسفانه امسال نتونستم زیاد بهره بگیرم از این ده روز... امیرعباس از اول هفته مریض بود و البته خودم و البته اگر نبود هم نمیگذاشت جایی برم. نمیدونم چرا انقدر میترسه ... از مراسمی که توش تاریک باشه ... سروصدا زیاد باشه ...بلندگو با صدای بلند باشه ... حالا میخواد عزا باشه خدایی نکرده میخواد عروسی باشه... نه گذاشت تعزیه درست ببینیم همش گفت بریم ... نه گذاشت توی هیات بشینیم همش گفت بریم... خلاصه که هیچی فقط امروز با خاله ش رفتیم بیرون تا حرم و یه دوری زدیم و برگشتیم توی پارک کمی بازی کرد و اومدیم خونه... علت اینهمه ترسش رو درست نمیفهمم... از اول مهر ماه شروع...
نویسنده :
مامان سیدامیرعباس چشم تیله ای
22:01