سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

آغاز سال 1394

سلام روز اول عید روز اول سال نو ناهار منزل مامان جون امیرعباس بودیم یعنی مامان خودم چون خاله جونش میخواست بره مسافرت زود بیدار شدم ... اصلا نخوابیدم ... بعد از ظهر هم بعد از رفتن خاله جون امیرعباس رفتیم خونه عزیز بابایی امیرعباس و مامان بابایی و شب برگشتیم خونه مامان جون ... اخه کلی مامان جون غذا درست کرده بود و مونده بود ... دست به دامان ما شد که اگر شام خونه مامان بابایی نموندیم بریم اونجا ... رسیدیم منزل مامان جون پسرعموی مامانی (اقا حسام و نامزدش) اونجا بودن وقتی اونها رفتند عموی مامانی (عمومنصور و خانواده اش) اومدن و تا رفتن تقریبا دوازده شب شام خوردیم و رفتیم خونه... روز دوم عید رفتیم خونه مامانی بابایی باهاش رفتیم خونه...
11 فروردين 1394

93.12.19

سلام امیرعباس گلی ما یکی از دندونهاش نیش زده و ازاینکه زبونش رو بهش میزنه خیلی خوشش میاد. اولش نمیگذاشت به دندونش دست بزنیم و لبهاش رو به طرف دماغش جمع میکرد و دماغش رو بالا میکشید که بهش دست نزنیم اما حالا میگذاره کمابیش با دندونش انگشت منو گاز میگیره. حسابی بازیگوش و شیطون شده. با مصیبت امسال خونه تکونی کردم مثل جوجه های ماشینی همش توی دست و پای من بوده اما خداروشکر 99 درصد کارهام انجام شد.  
19 اسفند 1393