سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

مرداد 95

  امیرعباس و تبلت امیرعباس تو پارک پیروزی امیرعباس تو پارک محل امیرعباس و میزتحریر که با پولی که بعنوان کادوی تولد خاله جون من دادند براش خریدیم پ نزدیک ظهر شده اما بازم نمیخواد بیدار بشه از بسکی شبها دیر میخوابه امیرعباس و تلمبه بادکردن توپ هاش امیرعباس و موتور باباجون توی خونشون ...
12 مرداد 1395

95.05.12

سلام خیلی وقته که ننوشتم... راستش خیلی درگیر زندگی هستم... توی سه هفته گذشته خیلی مشکلات داشتیم. متاسفانه دوباره ماشین مارو دزد برد و خوب تا پیدا بشه و مثل اولش بشه نزدیک یک و نیم میلیون روی دستمون گذاشت. از اونطرف همسایه پایینی بخاطر درست نکردن سرویس رفته بود ازمون شکایت کرده بود و یک میلیون و هشتصد هزار تومان خسارت بریده بودند... مسخره است البته ... خلاصه که دقیقا روزیکه سرویس رو درست کردیم رفت شکایت کرد و همسر بنده رو بردند کلانتری بازداشت و تا پولش رو نگرفت بیخیالش نشد ... از طرفی تازه رفته سرکار جدیدش و هنوز حقوق هم نگرفته بود که هیچ تازه دیروز حقوق گرفت... خلاصه حسابی گرفتار بودیم... پول ماشین ... پول خسارت ... نگرفتن حق...
12 مرداد 1395

95.04.21

سلام شنبه صبح امیرعباس رو بردم بهداشت برای دوسالگی چک آپ کنیم.. البته هفته قبل برده بودم اما پایگاه عوض شده بود و افتاد این هفته نزدیک خونه خودمون... ساعت 11 تقریبا رفتیم اول برای بینایی سنجی بعد رفتیم بهداشت... هوا حسابی گرم بود و خرید کردیم و اومدیم خونه... قرار بود بعدازظهر خودم برم دکتر حالم خیلی بده کمردرد های شدیدی دارم که دیدم امیرعباس تنش دونه های قرمز زده حتی تا بین انگشتهای دستش و پاهاش... خلاصه با هم رفتیم دکتر و گفت اگر ابله مرغون یا سرخک باشه شب تب میکنه اگر نه حساسیت شدیده... خداروشکر شب تب نکرد اما تنش دوبرابر دونه های قرمز زده بود و بدجوری میخاروند... صبح به دکتر داروخانه زنگ زدم و گفتم و پیشنهاد داد ببرم...
21 تير 1395

95.04.18

شیطون ... کله شق.... بازیگوش ... حرف گوش نکن ... لجباز ... یکدنده .... وای چی بگم اتیش پاره ... سرتق ... بلا ... با دو تا بوس و چهار تا شکلک دراوردن حسابی سر من کلاه گذاشته عمرا باج بگیر نیست ... خودم رو بکشم و هرچیزی رو بهانه کنم عمرا حاضر نیست کاری رو که نمیخواد بکنه ... فقط از صبح تا شب بیییییم بیییییم .... یعنی بریم بیرون پوست کله من رو کنده از بسکی شیطونی میکنه ... هرشب هم بریم شهربازی باز انگار دفعه اوله ... اوایل از بعضی از بازیها میترسید اما الان دیگه میخواد همه رو سوار بشه حتی اونهایی که به سن وسال خودش نمیخوره... منکه بعید میدونم از چیزی بترسه ... شب تاریک هم باشه باز تو اتاق راه میره... چندین بار توی چند رو...
18 تير 1395